ای بزرگ خاندان آبها
آشنای مهربان آبها
شکر خدا دعای سحرها گرفته است
دست مرا کرامت آقا گرفته است
ستاره بود و شفق بود و فصل ماتم بود
بساط گریه برای دلم فراهم بود
پروندۀ جرم مستند را چه کنم؟
شرمندگی الی الابد را چه کنم؟
مرگ بر تازیانهها
تازیانههای بیامان، به گردههای بیگناه بردگان
در شور و شر حجاز تنهاست علی
در نیمهشبِ نماز تنهاست علی
دلتنگی همیشۀ بابا علی علی!
سردارِ لشکر من تنها علی علی!
آن جانِ جهانِ جود برمیگردد
ـ بر اجدادش درود ـ برمیگردد
در این کشتی درآ، پا در رکاب ماست دریاها
مترس از موج، بسم الله مجراها و مُرساها
آری همین امروز و فردا باز میگردیم
ما اهل آنجاییم، از اینجا باز میگردیم
زود بیدار شدم تا سرِ ساعت برسم
باید اینبار به غوغای قیامت برسم
وعدهای دادهای و راهی دریا شدهای
خوش به حال لب اصغر كه تو سقّا شدهاى
جان آمده رفته هیجان آمده رفته
نام تو گمانم به زبان آمده رفته
دوباره گفتم: دیگر سفارشت نکنم
دوباره گفتم: جان تو و حسین، پسر!
قرار بود که عمری قرار هم باشیم
که بیقرار هم و غمگسار هم باشیم