آنکه در خطّۀ خون، جان به ره جانان داد
لبِ لعلش به جهانِ بشریّت جان داد
عمریست انتظار تو ای ماه میکشم
در انتظار مهر رخت آه میکشم
صبحی دگر میآید ای شب زندهداران
از قلههای پر غبار روزگاران
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
این شنیدم که چو آید به فغان طفل یتیم
افتد از نالۀ او زلزله بر عرش عظیم
ما را دلیست چون تن لرزان بیدها
ای سرو قد! بیا و بیاور نویدها
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
کسی که جان عزیزش، عزیز، پیشِ خداست
به جان هرچه عزیز است، سیدالشهداست
ای امیر مُلک شأن و شوکت و عزم و شهامت
تا قیامت همّت مردانه خیزد از قیامت
مرد آزاده حسین است که بود این هدفش
که شود کشته ولی زنده بماند شرفش
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود