در دل بیخبران جز غم عالم غم نیست
در غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست
غم داغ تو را با هیچکس دیگر نخواهم گفت
برایت روضه میخوانم ولی از سر نخواهم گفت
نی از تو حیات جاودان میخواهم
نی عیش و تَنعُّم جهان میخواهم
خداوندا به ذات کامل خویش
به دریاهای لطف شامل خویش
ای دوای درون خستهدلان
مرهم سینۀ شکستهدلان
ای وجود تو اصل هر موجود
هستی و بودهای و خواهی بود
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است