اذان میافکند یکباره در صحرا طنینش را
و بالا میزند مردی دوباره آستینش را
دستی كه طرح چشم تو را مست میكشید
صد آسمان ستاره از آن دست میكشید
شروع نامهام نامی کریم است
که بسمالله الرحمن الرحیم است
قیامت غم تو کمتر از قیامت نیست
در این بلا، منِ غمدیده را سلامت نیست
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم
سلام ای بادها سرگشتهٔ زلف پریشانت
درود ای رودها در حسرت لبهای عطشانت
چون دید فراز نی سرش را خورشید
بر خاک تن مطهرّش را خورشید
اگرچه داد به راهِ خدای خود سر را
شکست حنجر او خنجر ستمگر را