این اشکها به پای شما آتشم زدند
شکر خدا برای شما آتشم زدند
توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
مولای ما نمونۀ دیگر نداشتهست
اعجاز خلقت است و برابر نداشتهست
دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
خدایا به جاه خداوندیات
که بخشی مقام رضامندیات
سنگها آینهها نام تو را میخوانند
اهل دل، اهل صفا، نام تو را میخوانند...
خداوندا در این دیرینه منزل
دری نشناختم غیر از در دل
اهل دل را شد نصیب از لطف جانان، اعتکاف
فیض حق باشد برای هر مسلمان، اعتکاف
از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را
همسایه، سایهات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
عصر یک جمعهٔ دلگیر
دلم گفت بگویم بنویسم
قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یکدم سپر شوند برای برادرش
نگاه کودکیات دیده بود قافله را
تمام دلهرهها را، تمام فاصله را
خدایا دلی ده حقیقتشناس
زبانی سزاوار حمد و سپاس
باز گویا هوای دل ابریست
باز درهای آسمان باز است
جمعهها طبع من احساس تغزل دارد
ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد