این اشکها به پای شما آتشم زدند
شکر خدا برای شما آتشم زدند
هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
مولای ما نمونۀ دیگر نداشتهست
اعجاز خلقت است و برابر نداشتهست
رساندهام به حضور تو قلب عاشق را
دل رها شده از محنت خلایق را
همسایه، سایهات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
عصر یک جمعهٔ دلگیر
دلم گفت بگویم بنویسم
قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یکدم سپر شوند برای برادرش
با اشک تو رودها درآمیختهاند
از شور تو محشری بر انگیختهاند
نگاه کودکیات دیده بود قافله را
تمام دلهرهها را، تمام فاصله را
به دست غیر مبادا امیدواری ما
نیامدهست به جز ما کسی به یاری ما
در ساحل جود خدا باران گرفته
باران نور و رحمت و احسان گرفته
سیلاب میشویم و به دریا نمیرسیم
پرواز میکنیم و به بالا نمیرسیم
جمعهها طبع من احساس تغزل دارد
ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد
من و این داغ در تکرار مانده
من و این آتش بیدار مانده