ای ساقی سرمست ز پا افتاده
دنبال لبت آب بقا افتاده
این اشکها به پای شما آتشم زدند
شکر خدا برای شما آتشم زدند
مولای ما نمونۀ دیگر نداشتهست
اعجاز خلقت است و برابر نداشتهست
سنگها آینهها نام تو را میخوانند
اهل دل، اهل صفا، نام تو را میخوانند...
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
اهل دل را شد نصیب از لطف جانان، اعتکاف
فیض حق باشد برای هر مسلمان، اعتکاف
همسایه، سایهات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
عصر یک جمعهٔ دلگیر
دلم گفت بگویم بنویسم
قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یکدم سپر شوند برای برادرش
ای دل به مهر داده به حق! دل، سرای تو
وی جان به عدل کرده فدا! جان، فدای تو
اين ماه، ماهِ ماتم سبط پيمبر است؟
يا ماه سربلندى فرزند حيدر است؟
نگاه کودکیات دیده بود قافله را
تمام دلهرهها را، تمام فاصله را
باز گویا هوای دل ابریست
باز درهای آسمان باز است
جمعهها طبع من احساس تغزل دارد
ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد