شبیه ذره از خورشید میگیرم صفاتم را
و قطرهقطره از حوض حرم آب حیاتم را
چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
با کعبه وداع آخرین بود و حسین
چون اهل حرم، کعبه غمین بود و حسین
این اشکها به پای شما آتشم زدند
شکر خدا برای شما آتشم زدند
برای از تو سرودن، زبان ما بستهست
که در برابر تو، شعر، دست و پا بستهست
مولای ما نمونۀ دیگر نداشتهست
اعجاز خلقت است و برابر نداشتهست
رو به زیبایی او چشم تماشاست بلند
سمت بخشندگیاش دست تمناست بلند
بر مزاری نشست و پیدا شد
حس پنهان مادر و فرزند
همسایه، سایهات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
عصر یک جمعهٔ دلگیر
دلم گفت بگویم بنویسم
باز هم آب بهانه شد و یادت کردم
یادت افتادم و با گریه عبادت کردم
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست
قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یکدم سپر شوند برای برادرش
نگاه کودکیات دیده بود قافله را
تمام دلهرهها را، تمام فاصله را
جمعهها طبع من احساس تغزل دارد
ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد
چند روزیست فقط ابر بهاری شب و روز
ابر گریانی و جز اشک نداری شب و روز