پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
یادم آمد شب بیچتر وکلاهی
که به بارانی مرطوب خیابان
رود از جناب دریا فرمان گرفته است
یعنی دوباره راه بیابان گرفته است
این سخن کم نیست دنیا صبحگاهی بیش نیست
شهر پرآشوبِ امکان، کوچهراهی بیش نیست
نام تو عطر یاس به قلب بهار ریخت
از شانههای آینه گرد و غبار ریخت
منِ شکسته منِ بیقرار در اتوبوس
گریستم همهٔ جاده را اتوبان را
نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو میآید
نفسهایم گواهی میدهد بوی تو میآید
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
مرثیه مرثیه در شور و تلاطم گفتند
همه ارباب مقاتل به تفاهم گفتند
ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان
مثل تیری که رها میشود از دست کمان
با خودم فکر میکنم اصلاً چرا باید
رباب، با آب، همقافیه باشد؟