یادم آمد شب بیچتر وکلاهی
که به بارانی مرطوب خیابان
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
منِ شکسته منِ بیقرار در اتوبوس
گریستم همهٔ جاده را اتوبان را
نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو میآید
نفسهایم گواهی میدهد بوی تو میآید
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
مرثیه مرثیه در شور و تلاطم گفتند
همه ارباب مقاتل به تفاهم گفتند
ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان
مثل تیری که رها میشود از دست کمان
با خودم فکر میکنم اصلاً چرا باید
رباب، با آب، همقافیه باشد؟