تابید بر زمین
نوری از آسمان
رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
نشان در بینشانیهاست، پس عاشق نشان دارد
شهید عشق هر کس شد مکانی لامکان دارد
ای در تو عیانها ونهانها همه هیچ
پندار یقینها و گمانها همه هیچ
الا رفتنت آیۀ ماندن ما
که پیچیده عطر تو در گلشن ما
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری
روز عاشوراست
کربلا غوغاست
مجنون تو کوه را ز صحرا نشناخت
دیوانۀ عشق تو سر از پا نشناخت
ای آنکه دوای دردمندان دانی
راز دل زار مستمندان دانی
ای سرّ تو در سینۀ هر محرم راز
پیوسته درِ رحمت تو بر همه باز
بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ
گر کافر و گبر و بتپرستی بازآ