کبود غیبت تو آسمان بارانیست
و کار دیدۀ ما در غمت گلافشانیست
رکاب آهسته آهسته ترک خورد و نگین افتاد
پر از یاقوت شد عالم، سوار از روی زین افتاد
آن صدایی که مرا سوی تماشا میخواند
از فراموشیِ امروز به فردا میخواند
بیتو چه کند مولا؟ یا فاطمة الزهرا
افتاده علی از پا، یا فاطمة الزهرا
گفتی که سرنوشت همین از قدیم بود
گفتی مرا نصیب بلای عظیم بود
به همان کس که محرم زهراست
دل من غرق ماتم زهراست
این چشمها برای كه تبخیر میشود؟
این حلقهها برای چه زنجیر میشود؟
اسیر هجرت نورم که ذرّه همدم اوست
گل غریب نوازم که گریه شبنم اوست
نشستم گوشهای از سفرۀ همواره رنگینت
چه شوری در دلم افتاده از توصیف شیرینت
همان وقتی که خنجر از تن خورشید سر میخواست
امامت از دل آتش چنان ققنوس برمیخاست
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
نباشد در جهان وقتی که از مردانگی نامی
به دنیا میدهد بیتابیِ گهواره پیغامی
در آسمان ملائکۀ خوش ذوق
شهر بهشت را که بنا کردند...
آزرده طعم دورى، از یار را چشیده
روى سحر قدم زد با کسوت سپیده
زینب فرشته بود و پرخویش وا نکرد
این کار را برای رضای خدا نکرد
آه ای شهر دوستداشتنی
کوچه پس کوچههای عطرآگین
زنی از خاک، از خورشید، از دریا، قدیمیتر
زنی از هاجر و آسیه و حوا قدیمیتر
ماهی که یک ستاره به هفت آسمان نداشت
جز هالهای کبود از او کس نشان نداشت
کاروان رفت و اهلِ آبادی
اشک بودند و راه افتادند
هرکه میداند بگوید، من نمیدانم چه شد
مست بودم مست، پیراهن نمیدانم چه شد
در مشت خاک ریشۀ شمشاد میدود
همچون نسیم در قفس آزاد میدود
به منبر میرود دریا، به سویش گام بردارید
هلا! اسلام را از چشمهٔ اسلام بردارید
نه در توصیف شاعرها، نه در آواز عشّاقی
تو افزونتر از اندیشه، فراوانتر از اغراقی
عاشق شدهست دانه به دانه هزار بار
دلخون و سینهچاک و برافروخته «انار»
گلهای عالم را معطر کرده بویت
ای آن که میگردد زمین در جستجویت