کبود غیبت تو آسمان بارانیست
و کار دیدۀ ما در غمت گلافشانیست
گفتی که سرنوشت همین از قدیم بود
گفتی مرا نصیب بلای عظیم بود
به همان کس که محرم زهراست
دل من غرق ماتم زهراست
این چشمها برای كه تبخیر میشود؟
این حلقهها برای چه زنجیر میشود؟
اسیر هجرت نورم که ذرّه همدم اوست
گل غریب نوازم که گریه شبنم اوست
مثل پرندهای که بیبال و پر بماند
فرزند رفته باشد اما پدر بماند
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
فکر میکردم که قدری استخوان میآورند
بعد فهمیدم که با تابوت، جان میآورند
آزرده طعم دورى، از یار را چشیده
روى سحر قدم زد با کسوت سپیده
زینب فرشته بود و پرخویش وا نکرد
این کار را برای رضای خدا نکرد
هنوز ماتم زنهای خونجگر شده را
هنوز داغ پدرهای بیپسر شده را
ماهی که یک ستاره به هفت آسمان نداشت
جز هالهای کبود از او کس نشان نداشت
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
زمین از برگ، برگ از باد، باد از رود، رود از ماه
روایت کردهاند اردیبهشتی میرسد از راه
برگشتم از رسالت انجام دادهام
زخمیترین پیمبر غمگین جادهام
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو
هيچ موجى از شكست شوق من آگاه نيست
در كنار ساحلم امّا به دريا راه نيست