میخواستم بیای با گلای انار
برات کوچهها رو چراغون کنم
مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
بار بربندید آهنگ سفر دارد حسین
نیّت رفتن در آغوش خطر دارد حسین
سلام ای طبیب طبیبان سلام
سلام ای غریب غریبان سلام
الهی سینهای ده آتش افروز
در آن سینه دلی، وآن دل همه سوز
به نام چاشنیبخش زبانها
حلاوتسنج معنی در بیانها...
دری که بین تو و دشمن است خیبر نیست
وگرنه مثل علی هیچکس دلاور نیست
برپا شدهست در دل من خیمهٔ غمی
جانم! چه نوحه و چه عزا و چه ماتمی!
دور تا دور حوض خانهٔ ما
پوکههای گلوله گل دادهست
چکیدۀ گل رخسار مصطفی زهراست
عصارۀ نفحات خوش خدا زهراست
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود