دل، این دلِ تنگ، زیر این چرخ کبود
یک عمر دهان جز به شکایت نگشود
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست