رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
این شعر را سخت است از دفتر بخوانیم
باید که از چشمان یکدیگر بخوانیم
دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
خدایا به جاه خداوندیات
که بخشی مقام رضامندیات
تبر بردار «ابراهیم»! در این عصر ظلمانی
بیا تا باز این بتهای سنگی را بلرزانی
در پیچ و خم عشق، همیشه سفری هست
خون دل و ردّ قدم رهگذری هست
خداوندا در این دیرینه منزل
دری نشناختم غیر از در دل
خودش را وارث أرض مقدس خوانده، این قابیل
جهان وارونه شد؛ اینبار با سنگ آمده هابیل
از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری
خدایا دلی ده حقیقتشناس
زبانی سزاوار حمد و سپاس