ای نگاهت امتدادِ سورۀ یاسین شده
با حضورت ماه بهمن، صبح فروردین شده
هر نسیمی خسته از کویت خبر میآورد
چشم تر میآورد، خونِ جگر میآورد
رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
غریبه! آی جانم را ندیدی؟
مه هفت آسمانم را ندیدی؟
نه فقط سرو، در این باغِ تناور دیده
لالهها دیده ولیکن همه پرپر دیده
مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
این چه خروشیست؟ این چه معمّاست؟
در صدف دل، محشر عظماست
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری