رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری