رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
ای بحر! ببین خشکی آن لبها را
ای آب! در آتش منشان سقا را
پیشانیات
از میان دیوار میدرخشد
ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
به گونۀ ماه
نامت زبانزد آسمانها بود
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم