وقتی تو نیستی، نه هستهای ما
چونان که بایدند، نه بایدها...
طلوع میکند آن آفتاب پنهانی
ز سمت مشرق جغرافیای عرفانی
شنیدن خبر مرگ باغ دشوار است
ز باغ لاله خبرهای داغ بسیار است
پرواز بیکرانه کشتیها
در ارتفاع ابر تماشاییست
ما را به حال خود بگذارید و بگذرید
از خیل رفتگان بشمارید و بگذرید
نوزده سال مثل برق گذشت
نوزده سال از نیامدنت
آیینۀ وحی و آیت بیداریست
کارش همه دلنوازی و دلداریست
دل در حرم تو خویش را گم کردهست
یعنی عوض گریه تبسم کردهست
زیبایی چشمهسار در چشمش بود
دلتنگی و انتظار در چشمش بود
شوریدهسری مسافری دلخسته
مانند نماز خود، شکسته بسته...
دو گنبد کوچک، دو حرم را دیدم
دو دُرِّ یتیم همقَسَم را دیدم
اینجا حرم خداست، سبحانالله
در تربت او شفاست، سبحانالله
ای تشنه به سرچشمۀ احساس بیا
با دامنی از شقایق و یاس بیا
این روزها که میگذرد، هر روز
احساس میکنم که کسی در باد...
بیا که آینۀ روزگار زنگاریست
بیا که زخمِزبانهای دوستان، کاریست
این جزر و مدِ چیست که تا ماه میرود؟
دریای درد کیست که در چاه میرود؟
مفتاح اجابت دعایش، خواندند
سرچشمۀ رحمت خدایش، خواندند
سراپا اگر زرد و پژمردهایم
ولی دل به پاییز نسپردهایم
میان خاک سر از آسمان در آوردیم
چقدر قمری بیآشیان در آوردیم
شور سفر کربوبلا در سر توست
برخیز، گذرنامه، دو چشم تر توست
چشم از همه کائنات بستی، ای عشق
در کعبهٔ کربلا نشستی، ای عشق
این سواران کیستند انگار سر میآورند
از بیابانِ بلا، گویا خبر میآورند
جز در غم عشق سینه را چاک مکن
دل خوش به کسی در سفر خاک مکن
باز این چه شورش است، مگر محشر آمده
خورشید سر برهنه به صحرا در آمده
زانروز که سوخت از عطش کام حسین
گوش دل عالم است و پیغام حسین