ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
قد برافرازید! یک عالم شقاوت پیش روست
پرده بردارید! صد آیینه حیرت پیش روست
آن عاشقِ بزرگ چو پا در رکاب کرد
جز حق هرآنچه ماند به خاطر جواب کرد
ای در منای عشق خدا جانفدا حسین
در پیکر مبارزه خون خدا حسین
ای سفیر صبح! نور از لامکان آوردهای
بر حصار شب دمی آتشفشان آوردهای
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است
به میدان میبرم از شوق سربازی، سر خود را
تو هم آماده کن ای عشق! کمکم خنجر خود را