روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
با کعبه وداع آخرین بود و حسین
چون اهل حرم، کعبه غمین بود و حسین
بر قرار و در مدارِ باوفایی زیستی
ای که پیش از کربلا هم کربلایی زیستی
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
بوی خداست میوزد از جانبِ یمن
از یُمنِ عشق رایحهاش میرسد به من
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست