آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
با کعبه وداع آخرین بود و حسین
چون اهل حرم، کعبه غمین بود و حسین
ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم