حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
با کعبه وداع آخرین بود و حسین
چون اهل حرم، کعبه غمین بود و حسین
زینب صُغراست او؟ یا مادر کلثوم بوده؟
یا خطوط درهم تاریخ نامفهوم بوده؟
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
نرگس، روایتیست ز عطر بهار تو
مریم، گلیست حاکی از ایل و تبار تو
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را
به دریا رسیدم پس از جستجوها
به دریای پهناور آرزوها
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست