تا که نامت بر زبان آمد زبان آتش گرفت
سوختم، چندان که مغز استخوان آتش گرفت
پیچیده در این دشت، عجب بویِ عجیبی
بوی خوشی از نافۀ آهوی نجیبی
ای هزار آینه حیران تو یا ثارالله
صبح سر زد ز گریبان تو یا ثارالله
آن که نوشید می از جام بلا کیست؟ حسین
آن که کوشید به یاری خدا کیست؟ حسین
کیست این آوای کوهستانی داوود با او
هُرم صدها دشت با او، لطف صدها رود با او
لبان ما همه خشکاند و چشمها چه ترند
درون سینۀ من شعرها چه شعلهورند
از چارسو راه مرا بستند
از چارسو چاه است و گمراهی
و انسان هرچه ایمان داشت پای آب و نان گم شد
زمین با پنج نوبت سجده در هفت آسمان گم شد
ای سجود با شكوه، و ای نماز بینظیر
ای ركوع سربلند، و ای قیام سربه زیر
ای یکهسوار شرف، ای مردتر از مرد!
بالایی من! روح تو در خاک چه میکرد؟
امیر قافلۀ دشت کربلاست حسین
به راه بادیۀ عشق، آشناست حسین
دلتنگی مرا به تماشا گذاشتهست
اشکی که روی گونۀ من پا گذاشتهست
نازم آن زنده شهیدی که برِ داور خویش
سازد از خونِ گلو تاج و نهد بر سر خویش
در کولهبار غربتم یک دل
از روزهای واپسین ماندهست