غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
هنوز ماتم زنهای خونجگر شده را
هنوز داغ پدرهای بیپسر شده را
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
زمین از برگ، برگ از باد، باد از رود، رود از ماه
روایت کردهاند اردیبهشتی میرسد از راه
زیر بار کینه پرپر شد ولی نفرین نکرد
در قفس ماند و کبوتر شد ولی نفرین نکرد
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو
مست از غم توام غم تو فرق میکند
محو توام که عالم تو فرق میکند