این روزها که میگذرد، هر روز
احساس میکنم که کسی در باد...
نباشد در جهان وقتی که از مردانگی نامی
به دنیا میدهد بیتابیِ گهواره پیغامی
این جزر و مدِ چیست که تا ماه میرود؟
دریای درد کیست که در چاه میرود؟
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم
هرکه میداند بگوید، من نمیدانم چه شد
مست بودم مست، پیراهن نمیدانم چه شد
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
سراپا اگر زرد و پژمردهایم
ولی دل به پاییز نسپردهایم
چشمها پرسش بیپاسخ حیرانیها
دستها تشنهٔ تقسیم فراوانیها
صدایی به رنگ صدای تو نیست
به جز عشق نامی برای تو نیست