شبیه ذره از خورشید میگیرم صفاتم را
و قطرهقطره از حوض حرم آب حیاتم را
برای از تو سرودن، زبان ما بستهست
که در برابر تو، شعر، دست و پا بستهست
رو به زیبایی او چشم تماشاست بلند
سمت بخشندگیاش دست تمناست بلند
بر مزاری نشست و پیدا شد
حس پنهان مادر و فرزند
سنگها آینهها نام تو را میخوانند
اهل دل، اهل صفا، نام تو را میخوانند...
زیر بار کینه پرپر شد ولی نفرین نکرد
در قفس ماند و کبوتر شد ولی نفرین نکرد
اهل دل را شد نصیب از لطف جانان، اعتکاف
فیض حق باشد برای هر مسلمان، اعتکاف
باز هم آب بهانه شد و یادت کردم
یادت افتادم و با گریه عبادت کردم
مست از غم توام غم تو فرق میکند
محو توام که عالم تو فرق میکند
باز گویا هوای دل ابریست
باز درهای آسمان باز است
چند روزیست فقط ابر بهاری شب و روز
ابر گریانی و جز اشک نداری شب و روز