شبیه ذره از خورشید میگیرم صفاتم را
و قطرهقطره از حوض حرم آب حیاتم را
برای از تو سرودن، زبان ما بستهست
که در برابر تو، شعر، دست و پا بستهست
رو به زیبایی او چشم تماشاست بلند
سمت بخشندگیاش دست تمناست بلند
بر مزاری نشست و پیدا شد
حس پنهان مادر و فرزند
مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
سر تا به قدم آینۀ حسن خدایی
کارش ز همه خلق جهان عقدهگشایی
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
ای همه جا یار رسولِ خدا
محرم اسرار رسولِ خدا
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
باز هم آب بهانه شد و یادت کردم
یادت افتادم و با گریه عبادت کردم
چند روزیست فقط ابر بهاری شب و روز
ابر گریانی و جز اشک نداری شب و روز