ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
ای کاش مرا گلایه از بخت نبود
یک لحظه خیالم از خودم تخت نبود
در وصف تو کس، روشن و خوانا ننوشتهست
ای هر که نویسد ز تو، گویا ننوشتهست!
باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
بعد از آن غروب تلخ، جان زخمی رباب
بیتو خو گرفته با زخمههای آفتاب
دوباره پیرهن از اشک و آه میپوشم
به یاد ماتم سرخت، سیاه میپوشم
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
چشم همه چشمههای جوشان به خداست
باران، اثر نگاه دهقان به خداست
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
دل سپردیم به چشم تو و حرکت کردیم
بعدِ یک عمر که ماندیم...که عادت کردیم
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید
با هر نفسم به یاد او افتادم
دنیا همه رفت و او نرفت از یادم