سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
در وصف تو کس، روشن و خوانا ننوشتهست
ای هر که نویسد ز تو، گویا ننوشتهست!
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
بعد از آن غروب تلخ، جان زخمی رباب
بیتو خو گرفته با زخمههای آفتاب
دوباره پیرهن از اشک و آه میپوشم
به یاد ماتم سرخت، سیاه میپوشم
سلام! ای سلام خدا بر سلامت!
درود! ای کلام الهی، کلامت!
دل سپردیم به چشم تو و حرکت کردیم
بعدِ یک عمر که ماندیم...که عادت کردیم