السلام ای وارث نوح و خلیل!
ای جلال و جلوۀ رب جلیل!
یا مُغِیثَ الْمُذنِبین مُعْطِی السّؤال
یا انیسَ العارفین، یا ذوالجلال
عطر او آفاق را مدهوش کرد
دشت و صحرا را شقایقپوش کرد
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان وصل را نالان مکن...
دارم از دنیا دلی اندوهگین
نقشی از اندوه دارم بر جبین
ای ز پیدایی خود بس ناپدید
جملۀ عالم تو و کس ناپدید
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
آینه با آینه شد روبهروی
خوش بود آیینهها را گفتوگوی
ای بهشت آرزوهای علی
ای دو چشمت دین و دنیای علی
ای بهشتِ قُربِ احمد، فاطمه!
لیلةالقدر محمد، فاطمه!
نور «اِقرَأ»، تابد از آیینهام
كیست در غار حرای سینهام؟!