دل نیست اینکه دارم گنجینهٔ غم توست
بیگانه باد با غیر این دل که محرم توست
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست
الشام...الشام...الشام... غربتشمار شهیدان
اندوه... اندوه... اندوه... ای شام تار شهیدان
ای آفتاب حُسن به زیباییات سلام
وی آسمان فضل به داناییات سلام
هر کس نتواند که به ما سر بزند
در غربت آسمان ما پر بزند
سلمان کیستید؟ مسلمان کیستید؟
با این نگاه، شیعهٔ چشمان کیستید؟
باید که تو را حضرت منان بنویسد
در حد قلم نیست که قرآن بنویسد
خدا جلال دگر داد ای امیر تو را
که داد از خم کوثر، میِ غدیر تو را
تو را تا دیدهام محو جمال کبریا دیدم
تو را غرق مناجات خدا، از خود رها دیدم
باران شدم از شوق پریدن به هوایت
شد کفتر بیگنبدِ تو، باز رهایت
گرفته جان نفسم در ثنای حضرت هادی
دُر سخن بفشانم به پای حضرت هادی
دارم دلی از شوق تو لبریز علیجان
آه ای تو بهار دل پاییز علیجان
هر منتظری که دل به ایمان دادهست
جان بر سر عشق ما به جانان دادهست
قلبی که در آن، نور خدا خواهد بود
در راه یقین، قبلهنما خواهد بود
ای پنجمین امام که معصوم هفتمی
از ما تو را ز دور «سلامٌ علیکمی»
نگاه کودکیات دیده بود قافله را
تمام دلهرهها را، تمام فاصله را
ماه هر شب تا سحر محو تماشای علیست
تازه در این خانه زهرا ماه شبهای علیست
مگذار اسیر اشک و آهت باشیم
در حسرت یک گوشه نگاهت باشیم
در کوچه بود جسم امام جوان، جواد؟
یا بام، شاخه بود و گُلش بر زمین فتاد
آن روز کاظمین چو بازار شام شد
دنیا برای بار نهم بیامام شد
در بادیه، گام تا خداوند بزن
خود را به رضای دوست، پیوند بزن
لطف تو بیواسطه، دریای جودت بیکران
عالمی از فهم ابعاد وجودت ناتوان
ای آن که به لب نشانده لبخندی را
بشنو ز امام مهربان، پندی را