ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
میشود دست دعای تو به باران نرسد؟!
یا بتابی به تن پنجرهای جان نرسد؟!
مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
خطبۀ خون تو آغاز نمازی دگر است
جسم گلگون تو آیینۀ رازی دگر است
ساحت قدس تو ای آینۀ «آیۀ نور»
هست سرچشمۀ آگاهی و شیدایی و شور
دوش یاران خبر سوختنش آوردند
صبح خاکستر خونین تنش آوردند
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
عاشقان را سر شوريده به پيكر عجب است
دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است!
ذكر پابوس شما از لب باران میریخت
ابر هم زير قدمهای شما جان میريخت
سوخت آنسان که ندیدند تنش را حتی
گرد خاکستری پیرهنش را حتی
آخر ماه صفر، اول ماتم شده است
دیدهها پر گهر و سینه پر از غم شده است
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده