باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
دیدند که کوهِ آرزوشان، کاه است
صحبت سر یک مردِ عدالتخواه است
وقتی به گل محمّدی مأنوسیم
در خواب خوش ستمگران، کابوسیم
والایی قدرِ تو نهان نتوان کرد
خورشیدِ تو را نمیتوان پنهان کرد
ما خانه ز غیر دوست پیراستهایم
از یُمن غدیر محفل آراستهایم
باید به همان سال دهم برگردیم
با بیعت در غدیر خم برگردیم
جبریل گل تبسّم آورد از عرش
راهی غدیر شد خُم آورد از عرش
تا صبح علی بود و مناجات شَبش
در اوج دعا روح حقیقتطلبش
جبریل مکرر این صلا را سر داد
بلّغ، بلّغ... ندا به پیغمبر داد
آن روز که شهر از تو پر غوغا بود
در خشمِ تو هیبت علی پیدا بود
شعر از مه و مهرِ شبشکن باید گفت
از فاطمه و ابالحسن باید گفت
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید
پیغمبر اعظم که به عصمت طاق است
در خُلق عظیم شهرۀ آفاق است