دوباره آمده آن شب، شب جدایی او
سرم فدایی او شد، دلم هوایی او
بهار، فرصت سبزی برای دیدار است
بهار، فرصت دیدارهای بسیار است
ببین که با غم و اندوه بعد رفتن تو
میان معرکه ماییم و راه روشن تو
بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
صدای جاری امواج، زیر و بم دارد
که رودخانه همین است، پیچ و خم دارد
به واژهای نکشیدهست منّت از جوهر
خطی که ساخته باشد مُرکّب از باور
شهید کن... که شهادت حیات مردان است
ولی برای شما مرگ، خط پایان است
سلام بر تو کتاب ای که آفتاب تویی
گرانترین و گرامیترین کتاب تویی
بهار پنجرۀ رؤیت خداوند است
بهار فصل صمیمیت خداوند است
تو را به جان عزیزت قسم بیا برویم
بیا و در گذر این وقت شب کجا برویم؟