تو مثل کوی بنبستی، دل من!
تهیدستی، تهیدستی، دل من!
آیینه بود و عاقبت او به خیر شد
دل را سپرد دست حسین و «زهیر» شد
شهادت میتواند مرگ در راه وطن باشد
شهادت میتواند خلوتی با خویشتن باشد
راه گم کردی که از دیر نصاری سر در آوردی
یا به دنبال مسلمانی در این اطراف میگردی
امروز که انتهای دنیای من است
آغاز تمام آرزوهای من است
بر روی نیزه ماه درخشان برای چه؟
افتاده کنج صومعه قرآن برای چه؟
در این کشتی درآ، پا در رکاب ماست دریاها
مترس از موج، بسم الله مجراها و مُرساها
ما شهیدان جنون بودیم از عهد قدیم
سنگ قبر ماست دریا، نقش قبر ما نسیم
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
کاش از جنس جنون، بال و پری بود مرا
مثل سیمرغ از اینجا سفری بود مرا
گذشته چند صباحی ز روز عاشورا
همان حماسه، که جاوید خواندهاند او را
زهیر باش دلم! تا به کربلا برسی
به کاروان شهیدان نینوا برسی
مرگ باید سجده باشد، سجدۀ پیش از قیام
اشهدم را خواندهام ای مرگ زیبا السّلام