با زخمهای تازه گل انداخت پیکرش
تسلیم شد قضا و قدر در برابرش
آمادهاند، گوش به فرمان، یکی یکی
تا جان نهند بر سر پیمان یکی یکی
توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
با اینکه نبض پنجره در دست ماه نیست
امشب جهان به چشم اتاقم سیاه نیست
آن عاشقِ بزرگ چو پا در رکاب کرد
جز حق هرآنچه ماند به خاطر جواب کرد
همره شدند قافلهای را كه مانده بود
تا طی كنند مرحلهای را كه مانده بود...
من در همین شروع غزل، مات ماندهام
حیران سرگذشت نفسهات ماندهام
سر زد ز شرق معركه، آن تیغ گرمْسیر
عشق غیور بود و برآمد به نفی غیر
لبتشنهای و یادِ لب خشک اصغری
آن داغ دیگریست و این داغ دیگری
باز این چه شورش است، مگر محشر آمده
خورشید سر برهنه به صحرا در آمده