اهل ولا چو روی به سوی خدا کنند
اول به جان گمشدۀ خود دعا کنند
میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
ای آنکه عطر در دل گلها گذاشتی
در جان ما محبت خود را گذاشتی
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
آنجا كه حرف توست دگر حرف من كجاست؟
در وصل جای صحبت از خویشتن كجاست؟
عمریست انتظار تو ای ماه میکشم
در انتظار مهر رخت آه میکشم
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادۀ سهشنبه شب قم شروع شد
گفتم به دیده: امشب اگر یار بگذرد
راهش به گریه سد کن و، مگذار بگذرد
کی رفتهای ز دل که تمنا کنم تو را
کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را
تو صبحِ روشنی که به خورشید رو کنی
حاشا که شام را خبر از تارِ مو کنی
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است
آن شب که آسمان خدا بیستاره بود
مردی حضور فاجعه را در نظاره بود
از نو شکفت نرگس چشمانتظاریام
گل کرد خارخار شب بیقراریام