در خودم مانده بودم و ناگاه
تا به خود آمدم مُحرّم شد
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
هم تو هستی مقابل چشمم
هم غمت کرده دل به دل منزل
دیر سالیست هر چه میخواهم
از تو یک واژه درخورت گویم
باز هم اربعین رسیده بیا
باز هم از تو بیخبر ماندم
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
کاروان رفت و اهلِ آبادی
اشک بودند و راه افتادند
کاروان، کاروان شورآور
کاروان، اشتیاق، سرتاسر
ای که عمریست راه پیمایی
به سوی دیده هم ز دل راهیست
هیچ کس تا ابد نمیفهمد
شب آن زن چگونه سر شده بود