در عصر نقابهای رنگی
در دورۀ خندههای بیرنگ
با گریه نوشت... با چه حالی میرفت
آن توبهسرشت... با چه حالی میرفت
میرسد پروانهوار آتشبهجانِ دیگری
این هم ابراهیمِ دیگر در زمانِ دیگری!
زیبایی چشمهسار در چشمش بود
دلتنگی و انتظار در چشمش بود
شوریدهسری مسافری دلخسته
مانند نماز خود، شکسته بسته...
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
اجل چون سایهای دور و برش بود
و شمشیر بلا روی سرش بود
آه ای شهر دوستداشتنی
کوچه پس کوچههای عطرآگین
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی