آه ای مدینه، شهر رسول امین سلام
مادر سلام، عطر گل یاسمین سلام
من در بر کشتی نجات آمدهام
در ساحل چشمۀ حیات آمدهام
چه جای شکوه که با آسمان قرار ندارم
شکسته قفلِ قفس، جرأت فرار ندارم
آیینه بود و عاقبت او به خیر شد
دل را سپرد دست حسین و «زهیر» شد
با اینکه نبض پنجره در دست ماه نیست
امشب جهان به چشم اتاقم سیاه نیست
وَ قالت بنتُ خَیرِالمُرسَلینا
بِحُزنٍ اُنظُرینا یا مدینا
ای صفای حرم یار! کجای حرمی؟
حرم از عطر تو سرشار! کجای حرمی؟
«یا صاحبی فی وحدتی» یاور ندارم
با تو ولی باکی از این لشکر ندارم
چون اشک، رازِ عشق را باید عیان گفت
باید که از چشمان او با هر زبان گفت
به کعبه رفتم و زآنجا هوای کوی تو کردم
جمال کعبه تماشا به یاد روی تو کردم...
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
به تپش آمده با یاد تو از نو کلماتم
باز نام تو شده باعث تجدید حیاتم
تا نام تو را دلم ترنّم کردهست
با یاد تو، چون غنچه تبسّم کردهست
زهیر باش دلم! تا به کربلا برسی
به کاروان شهیدان نینوا برسی
با نور استجابت و ایمان عجین شدی
وقتی که با ولی خدا همنشین شدی
کیست تا کشتی جان را ببرد سوی نجات
دست ما را برساند به دعای عرفات