با اینکه دم از خطبه و تفسیر زدی
در لشکر ابن سعد شمشیر زدی
با دشمن خویش روبهرو بود آن روز
با گرمی خون غرق وضو بود آن روز
سرسبزی ما از چمن عاشوراست
در نای شهیدان، سخن عاشوراست
یکباره میان راه پایش لرزید
مبهوت شد، از بغض صدایش لرزید
انگار پی نان و نوایید شما
چون مردم کوفه بیوفایید شما
ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
از باغ، گل و گلاب را میبردند
گلهای نخورده آب را میبردند
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم
آیینه شدهست دم به دم حیرتیات
گشته سپر حسین، خوش غیرتیات
چون دید فراز نی سرش را خورشید
بر خاک تن مطهرّش را خورشید
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
آنسو نگران، نگاه پیغمبر بود
خورشید، رسول آه پیغمبر بود
آن سو، همه برق نیزه و جوشن بود
این سو، دلی از فروغ حق روشن بود
معشوق علیاکبری میطلبد
گاهی بدن و گاه سری میطلبد