شب همان شب که سفر مبدأ دوران میشد
خط به خط باور تقویم، مسلمان میشد
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
تا تو بودی، نفسِ آینه دلگیر نبود
در دلم هیچ، به جز نقش تو تصویر نبود
غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
تا صبح علی بود و مناجات شَبش
در اوج دعا روح حقیقتطلبش
پس سرخ شد عمامۀ آن سیّد جلیل
تیغ آن چنان زدند که لرزید جبرئیل
خزان پژمرد باغ آرزو را
«گلی گم کردهام میجویم او را»
وادی به وادی میروم دنبال محمل
آهستهتر ای ساربان! دل میبری، دل
شبی که بر سر نی آفتاب دیدن داشت
حدیث دربهدریهای من شنیدن داشت
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو
چه شب است یا رب امشب كه شكسته قلب یاران
چه شبى كه فیض و رحمت، رسد از خدا چو باران