عطر بهار از سر کوه و کمر گذشت
پروانهوار آمد و پروانهتر گذشت
ای ماه، ای چراغ فروزان راه من
ای آشنای زمزمه و اشک و آه من
این زن که خاک قم به وجودش معطر است
تکرار آفرینش زهرای اطهر است
تاجی از آفتاب سر قم گذاشتند
نوری ز عشق در دل مردم گذاشتند
با اینکه نبض پنجره در دست ماه نیست
امشب جهان به چشم اتاقم سیاه نیست
یارب به حق منزلت و جاه مصطفی
آن اشرف خلائق و خاتم به انبیا
اینجا فروغ عشق و صفا موج میزند
نور خدا به صحن و سرا، موج میزند
این سجدهها لبالب چرت و كسالتاند
این قلبهای رفته حرا بیرسالتاند
بر درگهی سلام که ذلت ندیده است
آن را خدا چو عرش عزیز آفریده است
همسایه، سایهات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم
جایی که کوه خضر به زحمت بایستد
شاعر چگونه پیش تو راحت بایستد
یک ماه جرعه جرعه تو را یاد کردهایم
دل را به اشتیاق تو آباد کردهایم
دلمردهایم و یاد تو جان میدهد به ما
قلبیم و بودنت ضربان میدهد به ما