سقفی به غیر از آسمان بر سر نداری
تو سایه بر سر داشتی دیگر نداری
بر روی دوشت کیسه کیسه کهکشان بود
منظومههایی مملو از خرما و نان بود
پروانه شد تا شعلهور سازد پرش را
پیچید در شوق شهادت باورش را
لب باز کردی تا بگویی اَوّلینی
آری نخستین پیرو حبلالمتینی
تو زینت دلهایی ای اشک حماسی
از کربلا میآیی ای اشک حماسی
از بدر، از خیبر علی را میشناسند
یاران پیغمبر علی را میشناسند
اوصاف تو از ابتدا تا انتها نور
آیینهای، آیینهای سر تا به پا نور
هرچند در پایان حج آخرین است
«من کنتُ مولا...» ابتدای قصه این است
باران ندارد ابرهای آسمانش
باران نه اما چشمهای مهربانش...
این كیست از خورشید، مولا، ماهروتر
بیتابتر، عاشقتر، عبدالله روتر