فتح نزدیک است وقتی مرد میدان حمزه باشد
خصم خاموش است وقتی شیر غرّان حمزه باشد
تو کیستی که در اندیشۀ رسول خدایی
فروغ چشم حبیبی و چلچراغ هدایی
آیینه بود و عاقبت او به خیر شد
دل را سپرد دست حسین و «زهیر» شد
ای آنکه نور عشق و شرف در جبین توست
روشن، سرای دل ز چراغ یقین توست
انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازیست
شکست بغض تو را این غروب، میدانم
و خون گریست برای تو، خوب میدانم...
سوختی پیشتر از آن که به پایان برسی
نه به پایان، که به خورشیدِ درخشان برسی
تنت از تاول جانسوز شهادت پر بود
سینهات از عطش سرخ زیارت پر بود
افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
زهیر باش دلم! تا به کربلا برسی
به کاروان شهیدان نینوا برسی
ای شیرخدا و اسد احمد مختار
در بدر و احد لشکر حق را سر و سردار