نبود غیر حرامی، به هرطرف نگریست
ولی خروش برآورد: «یاری آیا نیست؟»
هزار حنجره فریاد در گلویش بود
نگاه مضطرب آسمان به سویش بود
سرت اگر چه در آن روز رفت بر سرِ نی
نخورد دشمنت اما جُوِی ز گندم ری
سلام، آیۀ جاری صدای عطشانت
سلام، رود خروشانِ نور، چشمانت
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
دوباره پیرهن از اشک و آه میپوشم
به یاد ماتم سرخت، سیاه میپوشم
منِ شکسته منِ بیقرار در اتوبوس
گریستم همهٔ جاده را اتوبان را
به نینوای حسین از «شفق» سلام برید
سلامِ خستهدلی را به آن امام برید
چقدر مانده به دریا، به آستان حسین
پر از طراوت عشق است آسمان حسین
نگاه میکنم از آینه خیابان را
و ناگزیری باران و راهبندان را
دوباره شهر پر از شور و شوق و شیداییست
دوباره حال همه عاشقان تماشاییست
نشسته سایهای از آفتاب بر رویش
به روی شانهٔ طوفان رهاست گیسویش
«چه کربلاست! که عالم به هوش میآید
هنوز نالهٔ زینب به گوش میآید»
دلی که الفت دیرینه با بلا دارد
همیشه دست در آغوشِ اِبتلا دارد