تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
بخوان از سورۀ احساس و غیرت
بگو از مرد میدان مرد ملت
دلت زخمی دلت آتشفشان بود
نگاهت آسمان بود، آسمان بود
سفر کردند سرداران عاشق
به روی شانۀ یاران عاشق
ببین، تاریخ در تکرار ماندهست
جهان در حسرت بسیار ماندهست
ندیدم چون محبتهای مادر
فدای شأن بیهمتای مادر
نگاهی گرم سوی کودکانش
نگاه دیگری با همزبانش
فقط از شعله و مسمار گفتیم
از آشوب در و دیوار گفتیم
زبان با نام زهرا خو گرفتهست
گل یاس آبرو از او گرفتهست
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند
دلی سوز صدایت را نفهمید
مسلمانی، خدایت را نفهمید
من و این داغ در تکرار مانده
من و این آتش بیدار مانده