میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
والایی قدرِ تو نهان نتوان کرد
خورشیدِ تو را نمیتوان پنهان کرد
پر از لبخند، از آن خواب شیرین چشم وا کردی
نگاه انداختی در آینه خود را صدا کردی
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
سالی گذشت، باز نیامد وَ عید شد
گیسوی مادر از غم بابا سپید شد
روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
نرگس، روایتیست ز عطر بهار تو
مریم، گلیست حاکی از ایل و تبار تو
تو صبحِ روشنی که به خورشید رو کنی
حاشا که شام را خبر از تارِ مو کنی
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است
این سواران کیستند انگار سر میآورند
از بیابانِ بلا، گویا خبر میآورند
آن روز که شهر از تو پر غوغا بود
در خشمِ تو هیبت علی پیدا بود
آن شب که آسمان خدا بیستاره بود
مردی حضور فاجعه را در نظاره بود
گفت: آمد دلم به جان، گفتم
از چه؟ گفت: از غمِ زمان، گفتم